راز حجاب

سخنی با جوان دختران کشورم

  ما ، می دانیم که شما گوهر عفت و شخصیت خود را ارزان نمی فروشید و نمی خواهید ما جوانان را به عمل های ناشایست وادار کنید ! ولی نتیجه این بی پردگیهای افراطی چیست ؟!
 هیچ فکر کرده اید که وقتی اندام نازک و دلفریب شما مقابل چشمان برهنه ما ظاهر می شود ، چگونه اعصاب ما را به هم می ریزد ؟ چگونه قلب و فکر ما را از کار می اندازد ؟ چگونه از درس و کار و خدمتمان باز می دارد ؟ و نابودمان میکند ؟
 آیا قبول ندارید مردی که شما را با این همه لطافت و ظرافت خاص ، غرق در آرایش می بیند ، دیگر به زن خانه دار خود که عهد جوانی را پشت سر گذاشته و فروغ و جلوه خود را از دست داده ، اعتنا نمیکند ؟
شما ای خواهران عزیز ! وقتی به اشاره چشم شوهر ، پدر یا برادرتان با مرد بیگانه دست می دهید و او دست شما را می فشارد و اسم این عمل را به اصطلاح صمیمیت و امروزی بودن ، می گذارید ، به خدا قسم فریب خورده اید ! ما مرد ها جنس خودمان را بهتر می شناسیم ! محال است دست زن یا دختری را مردی جز از روی شهوت و خیانت نفس فشار دهد ! این را هم مرد شما می داند ! شما ای بانوی عزیز ! به همسرتان بگوئید ، شما ای خواهر و دختر گرامی به پدر و برادرتان بگوئید ، ای مرد محترم ! منظور شما چیست که ما را آرایش کرده به خیابان ها و مجمع دوستانتان می کشید ؟ آیا عاطفه و انسانیت اجازه می دهد غذای اختصاصی را که نمی شود دیگران را در آن شریک ساخت که هم خوش رنگ و خوشبو است ، به گرسنگان نشان داد ؟ کسیکه نمی خواهد دامن پاکی را در اختیار آلودگی هرزه های اجتماع یا سوختگان شهوت قرار دهد ، آیا انسانیت است که با وضع تحریک آمیز خود ، آتش به دامن آنها بزند ؟
 کدام عقل ، کدام وجدان اجازه می دهد ؟ دختر زیبای عزیز ، بانوی ارجمند و خواهر گرامی ام ! از شوهر ، پدر و برادرتان این گله را بکنید و از آنها بخواهید که شما را ارزان نفروشند ! شما را وسیله گناه و لغزش و بالاخره سقوط فرد و اجتماع و نابودی ملت و دین قرار ندهند ! یقیناً بدن نیمه عریان شما بلاهائی بس خطرناک بر سر ما می آورد و هستی مان را ساقط میکند! کمی هم دلتان به حال ما بسوزد ! من نمی دانم که در کدامین کوی و برزن مشغول خواندن این نامه هستید و چه عقیده ای دارید ! شاید اصولاً پایبند مذهبی نبوده باشید ! شاید مریم(مادر عیسی) و فاطمه (دختر پیامبر اسلام) و کسانیکه مظهر عفت و پاکدامنی هستند را دوست نداشته باشید ،   ولی هر چه باشد ، لابد دلی در پهلوی شما وجود دارد و لااقل قلبی دارید که کانون مهر و عاطفه است ! باری ! به خاطر خدا ، به خاطر انسانیت ، به خاطر خوشنودی هر معصوم پاک ، به ما ترحم کنید ! بر کشور و ملت خود ترحم کنید ! با پوشیدن اندام خود به ما کمک کنید و محیط را برای هرزه گی ما مساعد نکنید ! اندام لطیف خودتان را از چشم چرانی های بوالهوسانه و تیر های مسموم و نظر های خائنانه بپوشانید . خواهران با شخصیت ما باشید نه ملعبه و وسیله هوسبازی های ما ! بگذارید ما به سراغ شما بیائیم ! شما را گران و با زحمت به دست بیاوریم ، تا قدردان نعمت وجود شما گردیم ! نه اینکه خود را ارزان در معرض اختیار ما قرار دهید که در این صورت شما برای ما ، ارزش زن زندگی را نخواهید داشت !
مهربان خدایا !
به همه جوانان ، نیروی ایمانی عطا نما تا در این اجتماعی که هر گوشه آن از نغمه سازی سرشار است و در هر کنارش دیو صفتانی انسان صورت به رنگ ها و لباس های مختلف خود نمائی میکنند ، خود را محفوظ نگه داشته و در دره گناه و تباهی سقوط ننمایند و در منجلاب فساد و تباهی فرو نروند !

خدایا ! به امید تو ، در پناه تو

جوانی از سرزمین شیعی ایران ؛ علیرضا پورمشیر
(برگردان از کتاب برای چشمهایت - نوشته ن . الف -)

 


ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری

نگاه ، عمل چشم است ؛ امّا با گراها و گرایش‏هاى متفاوت . گاهى چشم ، در اختیار نفس نیک فرما قرار مى‏گیرد و به جلوه‏هاى نیکى در پدیده‏هاى الهى مى‏نگرد و توشه‏اى براى زندگى ابدى بر مى‏گیرد و گاه تحت سیطره نفس بد فرماى ، بدون توجّه به هشدارهاى «ورود ممنوع» به حریم‏هاى محترم وارد شده و حرمت درى مى‏کند .
از نگاه تا نگاه ، تفاوت بسیار است . گاهى نگاه با چشم باز است و گاه با چشمان تمام بسته . بعضى وقت‏ها نگاه ، بذر محبّت در دل مى‏افشاند و وقتى دیگر تخم حسد و کینه و بدگمانى .
زمانى نگاه ، پلّه‏هاى «پیشرفت» است و گاه دیگر ، براى «پسرفت» . گاهى انسان را به هستى مى‏رساند و گاهى به پستى مى‏کشاند .
گاهى اوقات نگاه‏ها عبادت به شمار مى‏آیند: مثل نگاه به صورت پدر و مادر ، و نگریستن به چهره عالم و وقتى هم، سبب معصیت و دورى از رحمت خداوند مى‏شوند .
آدمیزاده با خیلى چیزها «امتحان» مى‏شود . بعضى با «پول» برخى با «شهرت» ، بعضى با «مقام» ، برخى با «فقر» ، بعضى با «بى مهرى» ، برخى هم با «محبوبیّت» و . . . سرانجام کسانى هم با «عشق و محبّت» .
اگر سادگى کنیم ، گاهى یک نگاه و لبخند و محبّت، ما را به «دام» مى‏اندازد . خدا مى‏داند که پشتِ این نگاه‏هاى مسموم و محبت‏هاى فریبا چه درّه هولناک و شبِ تیره و بدبختى هول انگیزى نهفته است!
پلک‏ها که باز است ، در چشم انداز ما خیلى چیزها قرار دارد ، دور یا نزدیک ، خوب یا بد ، روا یا ناروا ، حلال یا حرام .
چشم هم ، مثل دست و زبان و گوش و دل ، محدوده‏هاى «ورود ممنوع» دارد مگر به هرچه «دیدنى» است ، باید نگریست؟ مگر هر چه جلوى چشممان قرار گیرد ، مجاز به تماشاییم؟ مگر من حق دارم دفترچه تو را بى اجازه‏ات بخوانم؟ مگر تو مجازى که بى اذن دوستت ، کیف و کمد او را باز کنى؟ یا به جیب او دست ببرى یا آلبوم عکسش را نگاه کنى یا نامه‏اى را که براى دیگرى آمده ، بى‏اجازه او باز کنى و بخوانى؟ اگر درِ خانه یا اتاقى باز بود مگر باید داخل آن را دید زد؟».
محبّت و دل ، گنجى است که نباید در اختیار هر کس گذاشت. قابلیت طرف را باید سنجید ، اگر لایق بود ، دل به او باید داد . وگرنه ، همان بهتر که دل، محبوبى نداشته باشد و خانه قلب ، تهى باشد» .

استاد جواد محدثی


ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری

وقتى که خداوند متعال، بهشت را آفرید، فرمود: «اى جبرئیل! برو و نظرى به آن بینداز». جبرئیل رفت و نگاه کرد. سپس خرسند و شادان گفت: «خداوندا! به عزّتت سوگند، هیچ کس نیست که ویژگى‏هاى آن را بشنود، مگر این‏که مشتاق گشته، وارد آن مى‏شود». آن‏گاه خداوند بهشت را با انواع سختى‏ها آمیخته ساخت و به جبرئیل فرمود: «برو و نگاه کن!». جبرئیل رفت و نگاه کرد و با حالى مضطرب و نگران آمد و گفت: «خداوندا! به عزّتت سوگند، خوف آن دارم که هیچ کس وارد آن نشود!».
پس از آن، خداوند، دوزخ را آفرید و به جبرئیل فرمود: «برو و نگاه کن». جبرئیل رفت و چون نگاه کرد، گفت: «خداوندا! به عزّتت سوگند، هیچ کس نیست که از وضع دوزخْ مطلع گردد و وارد آن شود». خداوند، دوزخ را با انواع شهوت‏ها و لذت‏ها آمیخت و بار دیگر از جبرئیل خواست که به آن بنگرد. جبرئیل رفت و چون دوزخ را در این هیئت دید، با نگرانى گفت: «خداوندا! به عزّتت سوگند، از آن بیم دارم که هیچ کس نمانَد، مگر آن‏که وارد آن گردد».1

این، یک واقعیت است که اولاً دنیا پایان‏پذیر است و آخرت، ابدى. ثانیاً «سختى دنیا»، «بهشت آخرت» را درپى دارد و «لذت دنیا»، «دوزخ آخرت» را. کسى که اهل عیش و نوش و شهوت باشد، پا در مسیرى گذاشته است که پایان آن، دوزخ است و آن‏که عفّت گزیند، مسیرى را برگزیده است که به بهشت ختم مى‏شود.
انتخاب شهوت، به معناى محرومیت از بهشت و خریدن دوزخ است. دوزخ، مسیرى سهل و آسان دارد که همان شهوت است.

 کسى که در پى ارضاى لذّت و شهوت باشد، به دوزخ درافتد.

 اهل شهوت در روز واپسین، بدبوتر از مردار، وارد صحراى محشر مى‏شوند. پس بیایید هرگاه زیاده‏خواهى‏ها ما را وسوسه کردند، خویشتندارى پیشه کنیم‏ که پایان عفّت، بهشت است. کدام بهتر است: «لذت آنى و عذاب ابدى» یا «رنج آنى و بهشت ابدى»؟!

1- الکافى، ج 2، ص 89.


ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری

بی حجابی ناشی از شهوت است وشهوت، آغازى شیرین و پایانى رسواگر دارد. بسا شهوت‏هایى که حاصلى جز بدنامى و بى‏آبرویى ندارند. چه زشت است کسى با تبعیت از شهوت و ارتکاب فحشا، خود را نزد مردم بى‏آبرو سازد!

سرنوشت فرمانروایىِ شهوت، چیزى جز رسوایى و ننگ نیست. باید به اندیشه فردا بود. لذّت امروز، نباید موجب غفلت از فردا گردد. چون فرداى رسوایى فرا رسد، حلاوت شهوت امروز، با تلخىِ ننگ از میان مى‏رود. نیک‏نامى گوهرى است که نباید آن را با چیزى به مثل شهوتِ پست دنیایى عوض کرد. یکى از ره‏آوردهاى عفّت، حفظ خوش‏نامى و پرهیز از رسوایى و بدنامى است.


ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری

برترینِ نعمت‏ها، آزادى روح، و بدترینِ اسارت‏ها، اسارت روح است. سؤال این است که آیا ما باید در اختیار شهوت باشیم یا شهوت در اختیار ما؟ آیا ما باید شهوت را مدیریت کنیم یا شهوتْ ما را؟ آیا زمام انسان، باید به دست عقل باشد یا به دست شهوت؟
کسى که گوش به فرمان چیزى باشد و از آن اطاعت کند، خود را بنده آن ساخته است. کسى که اهل شهوت باشد، برده شهوت خویش شده است. برده شهوت، اختیارى از خویش ندارد؛ کارى را انجام مى‏دهد، چیزى را مى‏بیند، صدایى را مى‏شنود، و سخنى را بر زبان جارى مى‏کند که شهوت خواسته است.
گاهى ممکن است تن و بدن کسى اسیر باشد، اما روح او آزاد. آزادگان سرافراز میهن اسلامى، هرچند در بند دشمن اسیر بودند، اما روحشان آزاد بود و به همین جهت، آنان را «آزاده» خواندند؛ اما گاهى بدن انسان‏ها آزاد است، ولى روحشان اسیر و برده. این اسارت و بردگى، از اسارت جسم، بدتر است و بدین دلیل است که مى‏گوییم: برده شهوت، ذلیل‏تر از برده جسمانى است؛ آغازش بردگى و پایانش نابودى است. کسى که برده شهوت باشد، خویشتن را خوار ساخته است

پس بیایید برده هوس نباشیم‏که بردگى شهوت، اسارتى است بى‏پایان!

خوشا به حال آنان که مالک نفس خویش‏اند، نه برده آن. کسى که بر نفس خویش تسلّط داشته باشد، کارش رونق مى‏گیرد.مالکیت بر نفس، نشانه قدرت انسان است. قدرتمندترین مردم، کسى است که بتواند بر نفس خود اعمال قدرت کرده، آن را مدیریت نماید. اگر کسى به این مرحله دست یابد، به احساس رضایت و عزّتْ دست مى‏یابد. پس چرا با شهوترانى، خود را از این نعمتْ محروم سازیم؟

آیا بی حجابی و برهنگی چیزی جز بندگی شهوت است ؟


ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری

شهوت افسار گسیخته، درد پنهانى‏ ، سم کشنده‏ و بیمارى هلاکت‏آور است. کسى که اهل شهوت است، از سلامتى نفس و روان، برخوردار نیست. عملى کردن خواسته‏هاى شهوانى و تبعیت از آنها، بدترین درد است‏ و لذا همنشین شهوت جنسى، روانى بیمار خواهد داشت.
تحریک مداوم جنسى و شهوانى، آرامش روانى را برهم مى‏زند و انسان را پیوسته در وضعیت هیجانْ نگه مى‏دارد. برانگیختگى مداوم جنسى و نوسان پى‏درپى شهوت، موجب فرسایش روان مى‏گردد. شهوت که زبانه کشد، کارى جز نابودى روح و روان آدمى ندارد.
جوان ما که متأسفانه به‏طور گسترده‏اى رویاروى با زنان و دختران غیر عفیف، ویترین‏هاى وسوسه‏انگیز مغازه‏ها، دوستان ناباب، آوازهاى حرام (مثلاً آوازهاى مشتمل بر مضامین غیراخلاقى یا شنیدن آواز زن نامحرم براى مردان)، فیلم‏ها و سى‏دى‏ها و عکس‏هاى مستهجن، و... قرار دارد، در حقیقت، همانند کسى است که پى‏درپى زیر بمباران قراردارد.
بمباران وسوسه‏ها و تحریک مداوم هوس جنسى، آرامش و آسایش جوان را مى‏رباید و چون آرامش، زیربناى سلامت روان است، نبود آرامش، یعنى محرومیت از سلامت روان و لذا کسى که عفّت نورزد و شهوت خود را کنترل نکند، پیوسته بیمار خواهد ماند. پیروى از شهوت، اساس همه محنت‏ها و دردهاست‏.و برآوردن تمامى خواسته‏هاى آن، آدمى را به وادى رنج و عذاب مى‏کشاند.چه‏بسا شهوت کوتاهى که حسرت بلندى را درپى خواهد داشت. کسى که شهوت خود را مهار نکند، در حسرت و اندوه فرو مى‏رود و هرچه لذت جویى‏اش افزون شود، درد و اندوهش نیز افزون مى‏گردد.

کنترل شهوت، براى روان آدمى، مناسب‏تر است و ارضاى دائمى شهوت، مایه سخت‏تر شدن آن. لذا جاى شگفتى است اگر کسى عاقبت اندوهبار شهوت را بداند و عفّت نورزد. عفّت مایه آرامش، آسایش و راحتى روح و روان آدمى است. شهوت خویش را کنترل کن، تا از گزند آفات روانى، سالم بمانى!


ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری