اگر پاکدامنى را گوهرى بدانیم، با هزار چشم باید مراقبش باشیم.
اگر رشته مروارید را در کمد و صندوق نگذارند و درِ آن را نبندند، گم مىشود.
اگر در مقابل پنجره خانه، تورى نزنند، از نیش پشهها و مزاحمت مگسها در امان نخواهند بود. حجاب، وسیلهاى براى پیشگیرى از نیشها و آسیبهاست.
وقتى شما راه ورود پشه را مىبندید، خود را «مصون» ساختهاید، نه «محدود» و «زندانى»!
این سخن شهید مطهرى چه زیباست:
«حجاب، مصونیّت است، نه محدودیّت!».
وقتى شما درِ خانه خود را مىبندید، یا پشت پنجره اتاقتان پرده
مىآویزید، یا درِ منزل خویش را قفل مىکنید، خانه خود و آرامش و آسایش خود را از ورود بیگانه و نگاههاى مزاحم در پناه و امنیّت قرار دادهاید، نه که خود را در قید و بند حصار افکنده باشید.
دیوارهاى بلند، با برجکهاى نگهبانى و درى بزرگ و بسته و دربانى کنارش ایستاده و اغلب مسلّح و جمعى درون این بنا و داخل این محدوده به سر مىبرند و نسبت به ورود و خروج اشخاص به قلمرو آن، کنترل مىشود.
مشخّصات یاد شده، مال کجاست؟ زندان یا قلعه؟ یا هر دو؟
بین زندان و قلعه، شباهتهایى است، همچنین بین زندانى و قلعهنشین؛ اما قلعهنشینان، مثل زندانیان، محصور و زندانى نیستند؛ بلکه محفوظ و مصون از گزند دشمن و بیم مهاجم و دشمن بیرونىاند.
«حجاب»، نه زندان، بلکه قلعه است.
آنان که حجاب را برمىگزینند، مىخواهند «گوهر عفاف» خود را از تاراج، مصون نگهدارند. این کار را با اختیار وانگیزه انجام مىدهند و بر گزینش خود هم مىبالند؛ چون راهى مىپویند که به ایمنى خودشان و حفظ سرمایهشان منتهى مىشود.
آنان که حجاب را «محدودسازى» بانوان مىشمارند، به تفاوت میان «زندان» و «قلعه» دقّت نکردهاند. قلعهنشینان، اگر به حفظ مال و جان و سرمایه خویش علاقهمند باشند، باید هم از دژبانى و دربانى و دیدبانى، استقبال کنند و هم از وجود آنها، تشکر.
بانوان با حجاب، قلعهنشینانى برخوردار از سرمایه و گوهر عفافاند که براى «صیانت» خود از دستبرد مهاجمان، به «دژ حجاب» پناهنده شدهاند، و چه کارى عاقلانه و دوراندیشانه! بانوان فرزانه و فهیم را کسى به زور در حجاب، زندانى نمىکند؛ بلکه خودشان با اختیار، حجاب را براى محفوظ ماندن عفاف و شخصیت و حرمتشان از نگاههاى هوس آلود و نیتهاى آلوده، به عنوان «حصارى ایمن» برمىگزینند.
این حجاب آگاهانه و انتخابى، نشان شخصیت یک خانم است که دوست ندارد ملعبه این و آن قرار گیرد و چشمهاى شهوتآلود، از چهره و اندام و روى و موى او، کامجویى کنند و ارضا شوند.
کجاى این کار، عیب و عار است؟