برخی از زنان و دختران ازبی حجابی خود احساس لذت می کنند،اماآنان باید به این نکته توجه داشته باشند که لذّت مطلوب، آن است که دو ویژگى عمده داشته باشد:
یکى «پایدار بودن» است. لذتى که پایدار نباشد، خیرى در آن نیست و بلکه بالاتر از این، در شهوتى که پایدار نباشد، لذّت پایدار (یا واقعى) وجود ندارد.کسى که از شهوات دنیا چشم پوشى کند، بهشت را براى خود خریده است و لذا خوشبختترین مردم، کسى است که عفّت پیشه کند و لذتهاى ناپایدار دنیا را به خاطر لذتهاى پایدار آخرت، ترک کند.
ویژگى دوم، «پیامد سوء نداشتن» است. شهوتى که درد و رنج در پى داشته باشد، خیرى ندارد.چنین شهوتى، هرچند سرآغازش شادى و طرب است، اما پایان آن، گرفتارى و بدبختى است.
کسى که همنشین شهوت باشد، اسیر پیامدهاى تلخ آن است«شیرینى لذّت»ها قابل مقایسه با «تلخى پیامد»هاى آن نیست. بنابراین، آیا چنین شهوتى را مىتوان لذتبخش دانست؟
بدون شک، لذّتى که آمیخته با رنج و درد است، لذّت نیست.چگونه مىتوان از شهوت، لذت برد، درحالىکه دربردارنده انواع آفتهاست و به جاى اینکه چیزى به ارمغان آورد، بسیارى از داشتههاى مفید انسان را مىسوزاند. محروم ساختن انسان از بسیارى نعمتها، ویژگى شهوت دریده و مهار نشدهاى است که از «خطّ قرمز» گذشته است.
شاید آدمى نتواند تصوّر کند که آنچه در برابر یک لذّت آنى از دست مىدهد، تا چه اندازه بزرگ است....
سادگى است اگر کسى تنها با یک «نگاه» و «لبخند» و اظهار دوستى به «دام» بیفتد و خود را ارزان بفروشد.
گاهى پشت نگاههاى مسموم و محبّتهاى فریبا، درّه هولناکى و شب تیرهاى و بدبختى هول انگیزى نهفته است و جز با «بصیرت»، نمىتوان آن سوى افقهاى غبارآلود را دید.
ما بیش از هر چیز در زندگى، نیازمند «چراغ ایمان» و «عصاى پروا» و «سپر خودسازى» هستیم، تا بتوانیم از پیچ و خم راههاى زندگى به سلامت بگذریم و در کام بدبختى و دام فساد، گرفتار نشویم.
«تجربه»، مىتواند چراغ راهمان باشد و آینه زلالى که بسیارى از حقیقتها را مىتوانیم در آن ببینیم.
بارى! هرچند زمینههاى رشد و تعالى، امکانات تزکیه و تهذیب، مراکز ارشاد و هدایت، انسانهاى دلسوز و متعهّد و برنامههاى مفید و سازنده در پیرامون ما فراوان است و مىتوانند - اگر بخواهیم - ما را به «گوهر عفاف» و «صدف پاکى» برسانند، ولى بیش از اینها، جاذبههاى «گناه» وسوسهانگیزان و دامهاى اغواگر و آنتنهاى فریب و فیلمهاى دجّالگونه و فریبندگىهاى آزادى و بىقیدى و خدافراموشى و در نتیجه، «خودفراموشى» وجود دارد و ما هر لحظه، بر سر دو راهىِ «فسق» و «فلاح» ایستادهایم، و در اندیشه انتخاب و گاهى تردید در گزینش!
و دریغ بر آنکه ارزش «گوهر پاکى» را نشناسد و بدى را انتخاب کند!
آیا تاکنون دیدهاید که باغبانى دور باغ خود حصار و پرچین نکشد و به نام «آزادى»، بوستان خود را در معرض تاراج دیگران قرار دهد؟
اگر باغبانى، سرمایه عمرش را که در «محصول باغ» خلاصه مىشود، محافظت کند، کسى او را بر این حدّ و حریم و حفاظ نهادن سرزنش نمىکند؛ بلکه جاى آفرین است. هیچ کس هم به نام «آزادى»، دیوار خانه خود را برنمىدارد و شبها درِ حیاطش را باز نمىگذارد؛ چون ممکن است دزدى رخنه کند و اموالش را به یغما برد.
صاحبان گنج و گوهر نیز، جواهرات خود را در معرض رهگذران نمىگذارند تا بدرخشد و جلوه کند و چشم و دل برباید، بىآنکه حفاظى براى ایمنىاش قرار دهند؛ چون ممکن است خود جواهر ربوده شود.
خیلى دور نشویم. روش خردمندانه این است که هر چیزى قیمتىتر باشد، درصد مراقبت از آن بالاتر مىرود و هرچه نفیستر باشد، بیم ربودنش و خوف غارتش بیشتر است؛ بنابراین، مواظبت از آن، لازمتر.
جمله «من این را مىخواهم»، یکى از فراگیرترین جملات انسانى است که اختصاص به نژاد، مذهب، جنسیت، جغرافیا و تاریخ خاصّى ندارد. همه انسانها خواستههایى دارند که آن را طلب مىکنند. اینگونه جملات، از غریزهاى به نام «خواست» یا «شهوت» (به معناى عام آن) سرچشمه مىگیرند. شهوت، میل به هر آن چیزى است که خوشایند انسان باشد. انسان به آنچه مورد علاقه خود بیابد، متمایل مىشود و آن را طلب مىکند؛ چه خوارکى باشد، یا پوشاکى و یا چیزهاى دیگر. چنین حالتى، ناشى از غریزه یاد شده است.
در مقابل «شهوت»، غریزه «غضب» (به معنى عام آن) قرار دارد که بر اساس آن، انسان هر آنچه را انسان مخالف میل و علاقه خود بیابد، از خود مىراند و خود را از آن دور مىسازد.
غریزه شهوت، زیادهطلب، بىطاقت و کم تحمّل است. هر آنچه طلب کند، باید فوراً برآورده شود. جالب اینجاست که برآوردن خواسته شهوت، نهتنها آن را آرام نمىسازد، بلکه بر دامنه و عمق آن مىافزاید و طمع و ولع سیرىناپذیر آن را افزایش مىدهد.
به بیان دیگر، شهوت، اگر مهار نشود، غریزهاى افسارگسیخته است که حد و مرزى نمىشناسد. چنین امرى دو پیامد منفى خواهد داشت. یکى آسیب رسیدن به خود شخص است؛ زیرا خواست انسان، همواره با مصلحت وى مطابقت ندارد و لذا برآوردن تمام خواستهها ثمرهاى جز تباه ساختن سرمایه و آینده فرد نیست. پیامد منفى دوم، تجاوز به قلمروِ دیگران و پایمال ساختن حقوق آنان است؛ زیرا شهوت، اگر مدیریت و کنترل نشود، براى دیگران نیز حقّى را به رسمیت نخواهد شناخت.
بنابراین، نمىتوان خواست بشر را یله و رها ساخت و آن را در هر آنچه مىخواهد، آزاد گذاشت. بلکه باید آن را به «مصلحت خود» و «حقّ دیگران» محدود ساخت. اعمال چنین محدودیتى نسبت به شهوت، و کنترل و مدیریت آن در محدوده یاد شده، «عفّت» نامیده مىشود. عفّت، یعنى کنترل شهوت و مهار کردن آن، و بىعفّتى یعنى افسار گسیختگى شهوت و آزاد گذاشتن آن.
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى سیاهى چادرم، دل مردهایى که چشمشان به دنبال خوشرنگترین زنهاست را مىزند.
نمىدانید چقدر لذتبخش است وقتى وارد مغازهاى مىشوم و مىپرسم: آقا! اینا قیمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمىدهد؛ دوباره مىپرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده که محو موهاى مشکرده زن دیگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمىبیند. باز هم سؤالم بىجواب مىماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون مىآیم.
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى مردهایى که به خیابان مىآیند تا لذت ببرند، ذرهاى به تو محل نمىگذارند.
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خیابان قدم مىزنید؛ در حالى که دغدغه این را ندارید که شاید گوشهاى از زیبایىهاتان، پاک شده باشد و مجبور نیستید خود را با دلهره، به نزدیکترین محل امن برسانید تا هر چه زودتر، زیبایى خود را کنترل کنید؛ زیبایى از دست رفتهتان را به صورتتان باز گردانید و خود را جبران کنید.
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان و دانشگاه و... راه مىروید و صد قافله دل کثیف، همره شما نیست.
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید.
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى کرم قلاب ماهىگیرى شیطان براى به دام انداختن مردان شهر نیستید.
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى مىبینى که مىتوانى اطاعت خدایت را بکنى؛ نه هوایت را.
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان راه مىروید؛ در حالى که یک عروسک متحرک نیستید؛ یک انسان رهگذرید.
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد این حجاب!
خدایا! لذتم مدام باد .
نوشته ای از خانم لیلا شیدا
بر گرفته از وب سایت :یگانه
2- مردی می گوید سالها همسایه خانه امیرالمومنین علی(ع) بودم و در این مدت حتی یکبار هم قیافه زینب دختر علی را ندیدم . حتی وقتی می خواستند به حرم رسول الله (ص) بروند شبانه و در تاریکی شب میرفتند آن هم در حالیکه حسن و حسین (ع) پیرامون خواهر عزیزشان را گرفته و علی (ع) پیشاپیش آنها در حرکت بود . حتی وقتی به قبر مطهر رسول الله می رسیدند امام علی (ع) نور چراغ را کم مینمود مبادا در آن اطراف نامحرمی حضور داشته باشد و نگاهش به زینب بیفتد