راز حجاب

برخی از زنان و دختران ازبی حجابی خود احساس لذت می کنند،اماآنان باید به این نکته توجه داشته باشند که لذّت مطلوب، آن است که دو ویژگى عمده داشته باشد:

یکى «پایدار بودن» است. لذتى که پایدار نباشد، خیرى در آن نیست و بلکه بالاتر از این، در شهوتى که پایدار نباشد، لذّت پایدار (یا واقعى) وجود ندارد.کسى که از شهوات دنیا چشم پوشى کند، بهشت را براى خود خریده است‏ و لذا خوش‏بخت‏ترین مردم، کسى است که عفّت پیشه کند و لذت‏هاى ناپایدار دنیا را به خاطر لذت‏هاى پایدار آخرت، ترک کند.

ویژگى دوم، «پیامد سوء نداشتن» است. شهوتى که درد و رنج در پى داشته باشد، خیرى ندارد.چنین شهوتى، هرچند سرآغازش شادى و طرب است، اما پایان آن، گرفتارى و بدبختى است.

کسى که همنشین شهوت باشد، اسیر پیامدهاى تلخ آن است«شیرینى لذّت»ها قابل مقایسه با «تلخى پیامد»هاى آن نیست. بنابراین، آیا چنین شهوتى را مى‏توان لذت‏بخش دانست؟
بدون شک، لذّتى که آمیخته با رنج و درد است، لذّت نیست.
چگونه مى‏توان از شهوت، لذت برد، درحالى‏که دربردارنده انواع آفت‏هاست‏ و به جاى این‏که چیزى به ارمغان آورد، بسیارى از داشته‏هاى مفید انسان را مى‏سوزاند. محروم ساختن انسان از بسیارى نعمت‏ها، ویژگى شهوت دریده و مهار نشده‏اى است که از «خطّ قرمز» گذشته است.

شاید آدمى نتواند تصوّر کند که آنچه در برابر یک لذّت آنى از دست مى‏دهد، تا چه اندازه بزرگ است....


ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری
جاب و پوشش در تمام ادیان و مذاهب، داراى جایگاه خاصّى است، و یکى از دلایل اساسى آن این است که حجاب و عفاف، یک امر فطرى است.
داستان حضرت آدم و حوّا نیز فطرى بودن پوشش را اثبات مى‏کند. در تورات (کتاب مقدس یهودیان که براى مسیحیان نیز مقدّس است)، مى‏خوانیم:
«و چون زن دید که آن درخت براى خوراک نیکوست و به نظر، خوش‏نما و درختى دلپذیر و دانش افزا، پس، از میوه‏اش گرفته بخورْد و به شوهر خود نیز داد و او خورد*آن‏گاه چشمان هر دوى ایشان باز شد و فهمیدند که عریان‏اند؛ پس برگ‏هاى انجیر به‏هم دوخته، سترها براى خویشتن ساختند..»..
بعد ادامه مى‏دهد:
«و آدم، زن خود را حوّا نام نهاد؛ زیرا که او مادر جمیع زندگان است * و خداوندْ خدا رخت‏ها براى آدم و زنش از پوست بساخت و ایشان را پوشانید».
(1)
بر طبق این متن، آدم و حوّا لباسى نداشتند و بعد از خوردن شجره ممنوعه چشمشان باز شد و فهمیدند که عریان‏اند که بلافاصله با برگ درختان خود را پوشاندند و بعداً خداوند لباسى از پوست بدیشان ارزانى داشت.
در قرآن کریم در مورد داستان حضرت آدم و حوّا چنین آمده است:
فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْءتَهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الجَنَّةِ؛
(2)
آن‏گاه که آدم و حوّا از درخت ممنوعه چشیدند، پوشش خود را از دست داده (عورتشان آشکار گردید). و به سرعت، با برگ درختان بهشتى خود را پوشاندند.
طبق آیات شریفه قرآن کریم، حضرت آدم و حوّا قبل از چشیدن درخت ممنوعه داراى لباس بوده‏اند؛ امّا با خوردن از آن درخت ممنوعه (بر اثر اغواى شیطان) لباس خود را از دست دادند که بلافاصله به پوشاندن خود اقدام نمودند.
به هر حال، مطابق هر دو نقل، پس از احساس برهنگى (خواه طبق نقل تورات قبل از آن داراى لباس نبوده و یا طبق قرآن کریم داراى لباس بوده‏اند) بلافاصله خود را با برگ‏هاى درختان بهشتى پوشاندند.
این احساس شرم از برهنگى، حتى بدون حضور ناظر بیگانه، و سرعت در پوشاندن خود به وسیله برگ‏ها (ولو به طور موقت)، از آن جهت که تحت هیچ آموزش یا فرمانى از جانب خداوند یا فرشته وحى و یا تذکّر هر یک به دیگرى صورت گرفته است، بیانگر فطرى بودن پوشش در انسان است و ثابت مى‏کند که لباس و پوشش، به تدریج و بر اثر تمدن‏ها ایجاد نشده است؛ بلکه انسان‏هاى نخستین، یا به تعبیر بهتر، نخستین انسان‏ها، به طور فطرى بدان گرایش داشته‏اند.
و بنا به گواهى متون تاریخى، در اکثر قریب به اتفاق ملت‏ها و آیین‏هاى جهان، حجاب در بین زنان، معمول بوده است. هرچند حجاب در طور تاریخ، فراز و نشیب‏هاى زیادى را طى کرده و گاهى با اعمال سلیقه حاکمان، تشدید یا تخفیف یافته است، ولى هیچ‏گاه به‏طور کامل از بین نرفته است.
اگر به لباس ملّى کشورهاى جهان بنگریم، به خوبى حجاب و پوشش زن را در آن مى‏بینیم. دقّت در لباس ملى کشورها ما را از ورق زدن کتب تاریخى براى یافتن ملل و اقوامى که زنان آنها داراى حجاب بوده‏اند، بى‏نیاز مى‏سازد و به خوبى اثبات مى‏کند که حجاب در میان اکثر ملت‏هاى جهان، معمول بوده و اختصاص به مذهب یا ملّت خاصى نداشته است.
تمام ادیان آسمانى، حجاب و پوشش زن را واجب و لازم شمرده‏اند و جامعه بشرى را به سوى آن دعوت کرده‏اند؛ زیرا لزوم پوشش و حجاب به طور طبیعى در فطرت زنان به ودیعت نهاده شده است و احکام و دستورهاى ادیان الهى هماهنگ و همسو با فطرت انسانى تشریع شده است؛ پس در همه ادیان الهى پوشش و حجاب زن واجب گشته است.
در ادیان زرتشت، یهودیت، مسیحیت و اسلام، حجاب زنان امرى لازم بوده است. کتاب‏هاى مقدس مذهبى، دستورها و احکام دینى، آداب و مراسم و سیره عملى پیروان این ادیان الهى، بهترین شاهد و گواه اثبات این مدّعاست.

ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری
بعضى از «نگاه»ها، ویروس «گناه» منتشر مى‏کنند. بعضى از چهره‏ها هم، حشره مزاحمت جمع مى‏کنند. پس عفاف، هم در این سو که مى‏نگرد باید رعایت شود، هم در آن سو که در معرض نگاه است.
بى‏خیالى هم حدّى دارد!
خراب کردن همه دیوارها و برداشتن همه پرده‏ها و بازگذاشتن همه درها و پنجره‏ها، نشانه تیره‏اندیشى است، نه روشنفکرى! علامت جاهلیّت است، نه تمدّن!
مى‏گویید نه؟ به طومار کسانى نگاه کنید که پس از رسوایى و بى‏آبرویى، با دو دست پشیمانى بر سر غفلت خویش مى‏زنند و بر جهالت خود، لعنت مى‏فرستند و بر آن همه خوش‏خیالى و سادگى خود مى‏خندند و مى‏گریند.
کسى که از «جماعت رسوا» نگریزد، «رسواى جماعت» مى‏شود!
از اوّل که جامه عفاف، سفید و شفّاف است، نباید گذاشت چرکابه گناه برآن بپاشد. از اوّل باید مواظب بود این کاسه چینى نشکند و این جام بلورین، تَرَک بر ندارد. از اوّل نباید به پاى ویرانه، اجازه ورود به مزرعه نجابت داد، تا بوته‏هاى نورسِ عصمت را لگدمال کند.
ولى... گریه بى‏حاصل است و بى‏ثمر، وقتى که شاخه شکست و گُل، چیده شد!
مگر هر «رابطه»اى خوب و هر «محبّت»ى مقدّس است؟ گاهى رابطه‏ها، دامْ‏گسترى‏هاى موذیانه‏اى براى شکارند. وقتى شکارِ ساده‏لوح در دام مى‏افتد، بر ساده‏لوحى و زودباورى و خوش‏خیالى خویش، لعنت مى‏کند.
چرا برخى‏ها شرط «احتیاط» را از دست مى‏دهند و خود را در معرض بارش ترکش‏هاى خطرناک، قرار مى‏دهند؟ آیا این‏همه ترکش خورده از نگاه‏هاى مسموم، براى عبرت، کافى نیست؟!
بسیارى از گناه‏ها، زاییده نگاه‏ها یا در معرض نگاه بودن است. پس، فاصله چندانى بین «نگاه» و «گناه» نیست!
تا کى مشترى ساده‏لوحِ لبخندهایى باشیم که «لبخند فروشان» به صورت یک تله و دام مى‏گسترانند؟ مى‏دانید چه تعداد مبتلایان به ویروس هوس، در بستر گناه آرمیده‏اند؟
کنار هر نگاه، دو فرمان است:
دل و شیطان مى‏گوید: «چشم بدوز!».
دین و رحمان مى‏گوید: «چشم و دیده فروبند!».
عفاف، به اطاعت از کدام یک از این دو فرمان است؟
سخن آخر آن‏که: چنان نیست که هرکس به آزادى‏هاى حرام و ارتباطهاى آلوده و هوسناک، تن ندهد، عقب افتاده و ضعیف و بى‏دست و پاست! برعکس، هنرمند، کسى است که بتواند خود را نگه‏دارد و هنر و قدرت «پاک زیستن» را داشته باشد، وگرنه، گناه و آلودگى که هنر نیست؛ چون هم آسان است و هم از هر کس بر مى‏آید.
در بوستان زندگى، از «گل عفاف» مراقبت کنیم... .

ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری
زن، به خاطر ارزش و کرامتى که دارد، باید محفوظ بماند و خود را حراج نکند و در بازار سوداگران شهوت، خود را به بهاى چند نامه و نگاه و لبخند نفروشد.
زن، به خاطر لطافتى که دارد، نباید در دست‏هاى خشن کامجویان دیو سیرت، که نقاب مهربانى و عشق، به چهره دارند، پژمرده شود و پس از آن‏که گُلِ عصمتش را چیدند، او را دور اندازند، یا زیرپایشان له کنند.
زن، به خاطر عصمتى که دارد و میراث‏دار پاکى مریم است، نباید بازیچه هوس شود و به ویروس گناه، آلوده گردد. گوهر عفاف و پاکى، کم‏ارزش‏تر از طلا و پول و محصول باغ و وسایل خانه نیست. دزدان ایمان و غارتگران شرف نیز فراوان‏اند. گرگانى در لباس میش، این سو و آن سو کمین کرده‏اند.
سادگى و خامى است که کسى خود را در معرض دید و تماشاى نگاه‏هاى مسموم و چشم‏هاى ناپاک قرار دهد و به دلبرى و جلوه‏گرى و طنّازى بپردازد و خیال کند همیشه در این بازى برنده است! به غلط، مى‏اندیشد که بیماردلان و رهزنان عفاف، او را به وسوسه نمى‏اندازند و مى‏تواند از زهر نگاه‏ها و نیش پشه‏هاى شهوت، درامان بماند!
آن‏که «ایمان» را به لقمه‏اى نان مى‏فروشد، آن‏که «یوسف زیبایى» را با چند سکّه قلب، عوض مى‏کند، آن‏که «کودک عفاف» را جلوى صدها گرگ گرسنه مى‏برد و به تماشا مى‏گذارد، روزى هم «پشت دیوار ندامت» خواهد نشست و اشک ندامت بر دامن حسرت خواهد ریخت. و سرانجام، در آخرت هم، به آتش بى‏پروایى خود خواهد سوخت.

ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری
گویند: «اگر درِ شیشه عطر را باز بگذارند، عطرش مى‏پرد»، و این سخن جالبى است.
رایحه دل‏انگیز عطر را نباید حراج کرد و به تاراج داد؛ چرا که عصاره گل‏هاى عالم است و کمیاب و ارزشمند. پس باید قدرش را شناخت.
عفاف، همان رایحه دل‏انگیز عطر یاس را دارد؛ نجیب و دوست‏داشتنى. و حیف است که در مزبله نگاه‏هاى شیطانى رها شود. اگر براى ایمنى از خطرها و آسودگى از مزاحمان، خود را بپوشانى، نه کسى ایراد مى‏گیرد و نه اگر هم ایراد بگیرد، اعتنا نمى‏کند؛ چرا که سخنش را بى‏منطق و ناآگاهانه مى‏دانى.
عفاف، هم «گوهرى درونى» است، هم «جلوه‏اى برونى». جلوه بیرونى‏اش آن جلوه باطنى را محفوظ نگاه مى‏دارد.
این‏که مى‏گویند: «دل باید پاک باشد»، بهانه‏اى براى گریز جاهلانه از همین مصونیّت است و آویختن به شاخه «لا قیدى». وگرنه، از «دل پاک» هم نباید جز «نگاه پاک» و «رفتار پاک» برخیزد و برآید!
ظاهر، آینه باطن است و حجاب بیرونى، نماى آشکار آن «طهارتِ درونى» است.
«از کوزه همان برون تراود که در اوست».

ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری
اگر پاکدامنى را گوهرى بدانیم، با هزار چشم باید مراقبش باشیم.
اگر رشته مروارید را در کمد و صندوق نگذارند و درِ آن را نبندند، گم مى‏شود.
اگر در مقابل پنجره خانه، تورى نزنند، از نیش پشه‏ها و مزاحمت مگس‏ها در امان نخواهند بود. حجاب، وسیله‏اى براى پیشگیرى از نیش‏ها و آسیب‏هاست.
وقتى شما راه ورود پشه را مى‏بندید، خود را «مصون» ساخته‏اید، نه «محدود» و «زندانى»!
این سخن شهید مطهرى چه زیباست:
«حجاب، مصونیّت است، نه محدودیّت!».
وقتى شما درِ خانه خود را مى‏بندید، یا پشت پنجره اتاقتان پرده 
  مى‏آویزید، یا درِ منزل خویش را قفل مى‏کنید، خانه خود و آرامش و آسایش خود را از ورود بیگانه و نگاه‏هاى مزاحم در پناه و امنیّت قرار داده‏اید، نه که خود را در قید و بند حصار افکنده باشید.
دیوارهاى بلند، با برجک‏هاى نگهبانى و درى بزرگ و بسته و دربانى کنارش ایستاده و اغلب مسلّح و جمعى درون این بنا و داخل این محدوده به سر مى‏برند و نسبت به ورود و خروج اشخاص به قلمرو آن، کنترل مى‏شود.
مشخّصات یاد شده، مال کجاست؟ زندان یا قلعه؟ یا هر دو؟
بین زندان و قلعه، شباهت‏هایى است، همچنین بین زندانى و قلعه‏نشین؛ اما قلعه‏نشینان، مثل زندانیان، محصور و زندانى نیستند؛ بلکه محفوظ و مصون از گزند دشمن و بیم مهاجم و دشمن بیرونى‏اند.
«حجاب»، نه زندان، بلکه قلعه است.
آنان که حجاب را برمى‏گزینند، مى‏خواهند «گوهر عفاف» خود را از تاراج، مصون نگه‏دارند. این کار را با اختیار وانگیزه انجام مى‏دهند و بر گزینش خود هم مى‏بالند؛ چون راهى مى‏پویند که به ایمنى خودشان و حفظ سرمایه‏شان منتهى مى‏شود.
آنان که حجاب را «محدودسازى» بانوان مى‏شمارند، به تفاوت میان «زندان» و «قلعه» دقّت نکرده‏اند. قلعه‏نشینان، اگر به حفظ مال و جان و سرمایه خویش علاقه‏مند باشند، باید هم از دژبانى و دربانى و دیدبانى، استقبال کنند و هم از وجود آنها، تشکر.
بانوان با حجاب، قلعه‏نشینانى برخوردار از سرمایه و گوهر عفاف‏اند که براى «صیانت» خود از دستبرد مهاجمان، به «دژ حجاب» پناهنده شده‏اند، و چه کارى عاقلانه و دوراندیشانه! بانوان فرزانه و فهیم را کسى به زور در حجاب، زندانى نمى‏کند؛ بلکه خودشان با اختیار، حجاب را براى محفوظ ماندن عفاف و شخصیت و حرمتشان از نگاه‏هاى هوس آلود و نیت‏هاى آلوده، به عنوان «حصارى ایمن» برمى‏گزینند.
این حجاب آگاهانه و انتخابى، نشان شخصیت یک خانم است که دوست ندارد ملعبه این و آن قرار گیرد و چشم‏هاى شهوت‏آلود، از چهره و اندام و روى و موى او، کامجویى کنند و ارضا شوند.
کجاى این کار، عیب و عار است؟

ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری

سادگى است اگر کسى تنها با یک «نگاه» و «لبخند» و اظهار دوستى به «دام» بیفتد و خود را ارزان بفروشد.
گاهى پشت نگاه‏هاى مسموم و محبّت‏هاى فریبا، درّه هولناکى و شب تیره‏اى و بدبختى هول انگیزى نهفته است و جز با «بصیرت»، نمى‏توان آن سوى افق‏هاى غبارآلود را دید.
ما بیش از هر چیز در زندگى، نیازمند «چراغ ایمان» و «عصاى پروا» و «سپر خودسازى» هستیم، تا بتوانیم از پیچ و خم راه‏هاى زندگى به سلامت بگذریم و در کام بدبختى و دام فساد، گرفتار نشویم.
«تجربه»، مى‏تواند چراغ راهمان باشد و آینه زلالى که بسیارى از حقیقت‏ها را مى‏توانیم در آن ببینیم.
بارى! هرچند زمینه‏هاى رشد و تعالى، امکانات تزکیه و تهذیب، مراکز ارشاد و هدایت، انسان‏هاى دلسوز و متعهّد و برنامه‏هاى مفید و سازنده در پیرامون ما فراوان است و مى‏توانند - اگر بخواهیم - ما را به «گوهر عفاف» و «صدف پاکى» برسانند، ولى بیش از اینها، جاذبه‏هاى «گناه» وسوسه‏انگیزان و دام‏هاى اغواگر و آنتن‏هاى فریب و فیلم‏هاى دجّال‏گونه و فریبندگى‏هاى آزادى و بى‏قیدى و خدافراموشى و در نتیجه، «خودفراموشى» وجود دارد و ما هر لحظه، بر سر دو راهىِ «فسق» و «فلاح» ایستاده‏ایم، و در اندیشه انتخاب و گاهى تردید در گزینش!
و دریغ بر آن‏که ارزش «گوهر پاکى» را نشناسد و بدى را انتخاب کند!
آیا تاکنون دیده‏اید که باغبانى دور باغ خود حصار و پرچین نکشد و به نام «آزادى»، بوستان خود را در معرض تاراج دیگران قرار دهد؟
اگر باغبانى، سرمایه عمرش را که در «محصول باغ» خلاصه مى‏شود، محافظت کند، کسى او را بر این حدّ و حریم و حفاظ نهادن سرزنش نمى‏کند؛ بلکه جاى آفرین است. هیچ کس هم به نام «آزادى»، دیوار خانه خود را برنمى‏دارد و شب‏ها درِ حیاطش را باز نمى‏گذارد؛ چون ممکن است دزدى رخنه کند و اموالش را به یغما برد.
صاحبان گنج و گوهر نیز، جواهرات خود را در معرض رهگذران نمى‏گذارند تا بدرخشد و جلوه کند و چشم و دل برباید، بى‏آن‏که حفاظى براى ایمنى‏اش قرار دهند؛ چون ممکن است خود جواهر ربوده شود.
خیلى دور نشویم. روش خردمندانه این است که هر چیزى قیمتى‏تر باشد، درصد مراقبت از آن بالاتر مى‏رود و هرچه نفیس‏تر باشد، بیم ربودنش و خوف غارتش بیشتر است؛ بنابراین، مواظبت از آن، لازم‏تر.


ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری

جمله «من این را مى‏خواهم»، یکى از فراگیرترین جملات انسانى است که اختصاص به نژاد، مذهب، جنسیت، جغرافیا و تاریخ خاصّى ندارد. همه انسان‏ها خواسته‏هایى دارند که آن را طلب مى‏کنند. این‏گونه جملات، از غریزه‏اى به نام «خواست» یا «شهوت» (به معناى عام آن) سرچشمه مى‏گیرند. شهوت، میل به هر آن چیزى است که خوشایند انسان باشد. انسان به آنچه مورد علاقه خود بیابد، متمایل مى‏شود و آن را طلب مى‏کند؛ چه خوارکى باشد، یا پوشاکى و یا چیزهاى دیگر. چنین حالتى، ناشى از غریزه یاد شده است.
در مقابل «شهوت»، غریزه «غضب» (به معنى عام آن) قرار دارد که بر اساس آن، انسان هر آنچه را انسان مخالف میل و علاقه خود بیابد، از خود مى‏راند و خود را از آن دور مى‏سازد.
غریزه شهوت، زیاده‏طلب، بى‏طاقت و کم تحمّل است. هر آنچه طلب کند، باید فوراً برآورده شود. جالب این‏جاست که برآوردن خواسته شهوت، نه‏تنها آن را آرام نمى‏سازد، بلکه بر دامنه و عمق آن مى‏افزاید و طمع و ولع سیرى‏ناپذیر آن را افزایش مى‏دهد.
به بیان دیگر، شهوت، اگر مهار نشود، غریزه‏اى افسارگسیخته است که حد و مرزى نمى‏شناسد. چنین امرى دو پیامد منفى خواهد داشت. یکى آسیب رسیدن به خود شخص است؛ زیرا خواست انسان، همواره با مصلحت وى مطابقت ندارد و لذا برآوردن تمام خواسته‏ها ثمره‏اى جز تباه ساختن سرمایه و آینده فرد نیست. پیامد منفى دوم، تجاوز به قلمروِ دیگران و پایمال ساختن حقوق آنان است؛ زیرا شهوت، اگر مدیریت و کنترل نشود، براى دیگران نیز حقّى را به رسمیت نخواهد شناخت.
بنابراین، نمى‏توان خواست بشر را یله و رها ساخت و آن را در هر آنچه مى‏خواهد، آزاد گذاشت. بلکه باید آن را به «مصلحت خود» و «حقّ دیگران» محدود ساخت. اعمال چنین محدودیتى نسبت به شهوت، و کنترل و مدیریت آن در محدوده یاد شده، «عفّت» نامیده مى‏شود. عفّت، یعنى کنترل شهوت و مهار کردن آن، و بى‏عفّتى یعنى افسار گسیختگى شهوت و آزاد گذاشتن آن.


ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری

  نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى سیاهى چادرم، دل مردهایى که چشمشان به دنبال خوش‏رنگ‏ترین زن‏هاست را مى‏زند.
نمى‏دانید چقدر لذت‏بخش است وقتى وارد مغازه‏اى مى‏شوم و مى‏پرسم: آقا! اینا قیمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمى‏دهد؛ دوباره مى‏پرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده که محو موهاى مش‏کرده زن دیگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمى‏بیند. باز هم سؤالم بى‏جواب مى‏ماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون مى‏آیم.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى مردهایى که به خیابان مى‏آیند تا لذت ببرند، ذره‏اى به تو محل نمى‏گذارند.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خیابان قدم مى‏زنید؛ در حالى که دغدغه این را ندارید که شاید گوشه‏اى از زیبایى‏هاتان، پاک شده باشد و مجبور نیستید خود را با دلهره، به نزدیک‏ترین محل امن برسانید تا هر چه زودتر، زیبایى خود را کنترل کنید؛ زیبایى از دست رفته‏تان را به صورتتان باز گردانید و خود را جبران کنید.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان و دانشگاه و... راه مى‏روید و صد قافله دل کثیف، همره شما نیست.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى کرم قلاب ماهى‏گیرى شیطان براى به دام انداختن مردان شهر نیستید.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى مى‏بینى که مى‏توانى اطاعت خدایت را بکنى؛ نه هوایت را.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان راه مى‏روید؛ در حالى که یک عروسک متحرک نیستید؛ یک انسان رهگذرید.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد این حجاب! 
 

  خدایا! لذتم مدام باد .

                                                                                                          نوشته ای از خانم لیلا شیدا

                                                                                                            بر گرفته از وب سایت :یگانه


ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری
 غیرت یکی از صفات انسانی و اسلامی است که جایگاه برجسته ای در مبانی دینی دارد . معنی غیرت این است که انسان نسبت به آنچه که از نظر شرع و عقل حفظش واجب است کوشا باشد و از دفاع از آن سرباز نزند. غیرت ممکن است دینی باشد یا ملی و یا ناموسی در هر صورت برهر مسلمان واجب است خود را به این صفت حسنه بیاراید . در روایت داریم ان الله غیور یحب الغیور خدا صاحب غیرت تامه است و انسان های غیرتمند را دوست دارد .
غیرت در سیره معصومین (ع) جایگاه والایی داشته است . به دو حکایت در این زمینه توجه فرمایید :
1- روزی حضرت ابراهیم (ع) با همسرش از جایی رد میشند که ماموری نزد او آمده و تقاضای تجسس کجاوه همراه ابراهیم راکرد . از آنجایی که همسر ابراهیم در کجاوه بود ابراهیم به این امر راضی نشد ولی مامور سماجت نمود و بدون توجه به ابراهیم دست خود را به طرف پرده کجاوه برد و تا خواست آن را بالا بزند ابراهیم طاقت نیاورد که چشمان یک نامحرم به همسرش بیفتد دستانش را به آسمان بلند کرده و فرمود :خدایا دستانش را خشک کن ...در همین لحظه دستان مامور مثل چوب خشک گردید . مامور که با این وضعیت مواجه شد ازا براهیم عذرخواهی کرد و از او خواست اورا بخشیده و دعا کند دستانش سلامت خمد را باز یابد .
ابراهیم که پشیمانی اورا دید ازخدا خواست سلامت اورا برگرداند و خدا هم دعای او را پذیرفت .

2- مردی می گوید سالها همسایه خانه امیرالمومنین علی(ع) بودم و در این مدت حتی یکبار هم قیافه زینب دختر علی را ندیدم . حتی وقتی می خواستند به حرم رسول الله (ص) بروند شبانه و در تاریکی شب میرفتند آن هم در حالیکه حسن و حسین (ع) پیرامون خواهر عزیزشان را گرفته و علی (ع) پیشاپیش آنها در حرکت بود . حتی وقتی به قبر مطهر رسول الله می رسیدند امام علی (ع) نور چراغ را کم مینمود مبادا در آن اطراف نامحرمی حضور داشته باشد و نگاهش به زینب بیفتد


ارسال شده در توسط مسعود صفی یاری
   1   2      >